اگر روزهاي تنهائيم را حس مي كردي ، اگر رنج مرا مي كشيدي ، اگر غربت بر سرت هوار مي شد ، اگر گرسنگي و شيون و زاري زن همسايه از قار و قور شكم فرزند و خجالت همسرش را مي ديدي ، اگر چند متر آنطرف تر هل هله و غوغاي شادي آن همسايه ديگر و بوي عطر و عرق خانمهايي كه از پارتي شبانه برون مي آمدند و فخر فروشي شان به اين دل شكستگان را مي ديدي ، اگر مي ديدي پدري تمام پول خود را خرج گرفتن چند كيلو ميوه براي ميهمان كرده و آخر سر مي ديد براي گرفتن چند عدد نان پولي براي كرايه تاكسي ته جيبش نمانده و عبور بقيه راهش را از چند كيلومتر آنطرف تر با پاهاي خسته و رنجور دختر دبستانيش از جلو خانه ات مي ديدي ، اگر مي ديدي كه چند متر آنطرف تر حاج آقايي از سر چاقي توان خروج از ماشين را ندارد و چند نفر دورش را گرفته اند تا يكي نانش و يكي پاكت هاي ميوه اش و ديگري ماشينش را جابجا كند ، اگر زنگ خانه ات مي خورد و در را باز مي كردي و كودكي يتيم را مي ديدي كه از فرط سرما مي لرزد و با دندان هايي كه از زور سرما به هم مي خورد براي تكه اي نان يا چند تومان پول دستان لرزانش را به سويت دراز مي كرد و دنيا را بر سرت مي كوبيد ، اگر خرد شدن شيشه آپارتمان خيابان روبرويت در ميان جنگ و دعواي زوجي تازه عروس كه به شوهرش مي گفت تو لياقت من رو نداري چون عرضه نداري پول آرايشگاه منو بدي !! برو كار كن نمي تونستي غلط كردي زن گرفتي !! چرا زن گرفتي !!به خود ميگفتي قربان برم خدارو يك بام و چند هوا رو ...خيلي سالاري بهنام جان... دم آقاي پرستوئي هم گرم كه بغض چند ساله اش از اين همه تنوع و تضاد تركيده و به ديگران تلنگر مي زنه ... مي خوامت آقا بهنام..
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است